۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

در عشق او چون او شدم!!!

پیدا شدم

 

پیدای ناپیدا شدم،



شیدا شدم، شیدا شدم،



شیدا شدم پیدا شدم



پیدای ناپیدا شدم



شیدا شدم



من او بُدم، من او شدم،



با او بُدم، بی او شدم،



در عشق او چون او شدم،



زین رو چنین بی‌سو شدم،



در عشق او چون او شدم،



چون او شدم،



پیدا شدم، پیدا شدم،



پیدای ناپیدا شدم،



شیدا شدم.

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

مهرماه که میاد همه یه جورایی یاد مدرسه و کلاس و درس و دانشگاه می افتن. واسه منم  امسال اول مهر شده جزء خاطره ها!
امروز یاد خاطره ی جشن شکوفه ها افتادم یا به قول هم خونه ایم مشم موکوفه ها! یاد هم خونه ایای عزیزم که مهربونیشون به اندازه ی دریا بود.

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

دلم برای كسی تنگ است

دلم برای كسی تنگ است


كه آفتاب صداقت را

به میهمانی گل های باغ می آورد

وگیسوان بلندش را

- به بادها می داد

و دست های سپیدش را

- به آب می بخشید

دلم برای كسی تنگ است

كه آن دونرگس جادو را

به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند.

دلم برای كسی تنگ است

كه همچو كودك معصومی

دلش برای دلم می سوخت

و مهربانی خود را

 نثار من می كرد .

دلم برای كسی تنگ است

كه تا شمال ترین شمال

و در جنوب ترین جنوب

- درهمه حال

همیشه در همه جا

- آه با كه بتوان گفت

كه بود با من و

- پیوسته نیز بی من بود

و كار من زفراقش فغان و شیون بود.

كسی كه بی من ماند

كسی كه با من نیست

كسی ...

دگر كافی ست.

"حمید مصدق"

فهرست وبلاگ من