۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

نمی دانم

چنگ می فشارد بر گلویم بغضی ناشناس
پا می فشارم، بیشتر و بیشتر هماهنگ با فشار چنگها.
اوج گرفته ام بر روی زمین
فریاد می زنم
صدایم گم می شود در سکوت راه
مسیر نامعلوم و بی قراری ام نا معلوم
از برای چه اینجایم
نمی دانم!!!
تنها می رانم  و می رانم و می رانم
از این ندانستن بیزارم
باید راهی بیابم
باید....
6/12/88

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

فهرست وبلاگ من