۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

به خواب روم

دلم مي خواهد.دمي چند به خواب روم تا آنچه را در بيداري خواب ديده ام , از ياد ببرم.از ياد كه نمي رود , مي دانم. اما شايد در خواب از آن همه كابوس بيداري فاصله بگيرم.
دلم مي خواهد به خواب روم در گذري از ميان هراس و اندوه , از ميان درد و بيم و از ميان هر آنچه بيدارخوابيهايم را به من باز مي شناساند. اگر به خواب روم دمي چند , شايد هر آنچه بيداري از من به بيداد گرفته است به داد باز ستانم.
اگر پلك ها را بر هم نهم و به خواب روم , شايد اين سختينهُ هراسناكِ تلخِ دودآلود جاي خود را به آرامش دهد. و من دمي چند , آري , تنها دمي چند قرار گيرم و وام خويش را به زندگاني باز پس دهم. وامي گران كه به جهاني مي ارزد. وامي كه براي باز پرداختش بهايي بس گران پرداخته ام .
دلم مي خواهد به خواب روم. به خواب روم و درياي توفندهُ موج آلود خاكستري را پشت سر نهم و به آن آبي آسماني آرام برسم. به آن لكهُ نور روشن كه چونان نيلوفري گلگون در بامدادان مي شكفد.
اگر به خواب روم , دمي چند , آرام مي گيرم. آرام چون قاصدكي كه با نسيم بهاري مي آيد و گونه ات را نوازش مي دهد و تو را وا مي دارد تا لبخند بزني.
آرامِ آرامِ آرام.

از همیشه زیبا نویس عزیز: قاصدک

هراس

... تردید درانتخاب راه، همه ی عمر رنجمان داد. چه می توانم به تو بگویم؟ چون نیک بیاندیشی، هر انتخابی هراس اور است: ازادی که راهنمایش هیچ تکلیفی نباشد، هراس اور است. این راهی است که باید در سرزمینی اختیار شود که هیچ سوی ان شناخته نیست. در این سرزمین، هر کسی به کشف «ویژه ی خویش» نایل می شود. و به این نکته خوب توجه کن، این کشف را تنها برای خود انجام می دهد.

مائده های زمینی، کتاب نخست- اندره ژید

ارزوهای کوچک

ای بهار،


ارزوهای کوچکم را به سخره مگیر که انها نیز چون شکوفه هایت روزی به بار خواهند نشست و ان روز شوقی بهاری در رگهایم جاری خواهد شد و من به اندازه ی تمام سال شاد خواهم گشت.

فروردین 89-3

۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

باور

اندیشه می کنم،
نه به شب ها
که روز هم

باور نمی کنند
باور نمی کنی تو
که حتی
هنوز هم ...

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

بهار زندگی افروز

مادرم گندم درون آب می‌ريزد


پنجره بر آفتاب گرمى آور مى گشايد

خانه می‌روبد، غبار چهره‌ی آيينه ها را می‌زدايد

تا شب نوروز

خرمی در خانه‌ی ما پا گذارد

زندگی بركت پذيرد با شگون خويش

بشكفد در ما و سرسبزی برآرد.



ای بهار، ای ميهمان ديرآينده!

كم كمك اين خانه آماده است

تك درخت خانه‌ی همسايه‌ی ما هم

برگهاى تازها ی داده است.



گاه‌گاهی هم

هم ره پرواز ابری در گذار باد

بوی عطر نارس گل‌های کوهی را

در نفس پیچیده‌ام آزاد.



اين همه می‌گويدم هر شب

اين همه می‌گويدم هر روز

باز می‌آيد بهار رفته از خانه

باز می‌آيد بهار زندگی افروز.

شعری....

شعری
 
فریادی
 
چون تیغه چاقو
 
در تاریکی
 
فریادی جلاد همه هیاهو خشمی در راستا
 
که بنشاند
 
تیر کلام را
 
در جایی که باید
 
خشمی بی آشتی
 
خشمی گرسنه
 
خشمی هار
 
که عابران سر به راه را
 
هراسندگانی سنگ به دست گرداند چابک تر از گریه ای بر دیوار
 
هشیار تر از دزدی بر بام
 
و سهمگین ترز از بهمنی بر کوه
 
بیدار
 
بیدار بیدار
 
بیدارتر از عاشق شب زنده دار
 
در کوچه شکارچی
 
نه شکار
 
و شکارگاهی به پهنای فرهنگ و جست و جویی در بلادروبه تاریخ تا از هر تفاله ای حتی
 
شیره ای
و از استغاثه و نفرین و سرود
 
واژه به وام گرفتن
 
و آن گاه کمینگاهی
 
که در کمین کسان
 
در کمین یک نسل می شنوی شاعر
 
برخیزد که الهام بر تو فرود می اید
 
بشنو که این وحی زمینی است فریاد گرسنگی قلب
 
بنویس
 
اینک شعری گستاخ شعری مهاجم شعری دگرگون کننده 
 شعری چون رستاخیز
"س.کسرایی"

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

هیچ چیز درمانده تر از حقیقتی نیست که همان طور بیان شود که به ذهن خطور کرده است!
"والتر بنیامین"
گاهی می شنویم حرفهایی را که ذهن گنجایش ان را ندارد
و گاه می شنویم حرف هایی را که دل تاب تحملش را ندارد
در هر دو صورت این ماییم که فشار عجیبی بر جسم و روح حس می کنیم
و تا کجا بتوان تحمل نمود!.......................

فهرست وبلاگ من