۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

بهار زندگی افروز

مادرم گندم درون آب می‌ريزد


پنجره بر آفتاب گرمى آور مى گشايد

خانه می‌روبد، غبار چهره‌ی آيينه ها را می‌زدايد

تا شب نوروز

خرمی در خانه‌ی ما پا گذارد

زندگی بركت پذيرد با شگون خويش

بشكفد در ما و سرسبزی برآرد.



ای بهار، ای ميهمان ديرآينده!

كم كمك اين خانه آماده است

تك درخت خانه‌ی همسايه‌ی ما هم

برگهاى تازها ی داده است.



گاه‌گاهی هم

هم ره پرواز ابری در گذار باد

بوی عطر نارس گل‌های کوهی را

در نفس پیچیده‌ام آزاد.



اين همه می‌گويدم هر شب

اين همه می‌گويدم هر روز

باز می‌آيد بهار رفته از خانه

باز می‌آيد بهار زندگی افروز.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

فهرست وبلاگ من