۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

نازنینا مکن آن جور که کافر نکند...

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست ---------- طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد ---------- سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

میل آن دانه خالم نظری بیش نبود ---------- چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست

شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن ---------- بامدادت که نبینم طمع شامم نیست

چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم ---------- به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست

نازنینا مکن آن جور که کافر نکند ---------- ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست

گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف ---------- من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست

نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم ---------- بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست

به خدا و به سراپای تو کز دوستیت ---------- خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست

دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی ---------- به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست

سعدیا نامتناسب حیوانی باشد ---------- هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

فهرست وبلاگ من