چند روزی است دل خسته ی من تنگ است و رنجور،
غم از دست دادن مهربانی که صفای وجودش را هیچ گاه از یاد نخواهیم برد بر دلهایمان سنگینی میکند.
این روزها جای جای خانه ی، بزرگ مادرم سیاه است و جای خالی او پر نور همچون چهره ی پرفروغش،
چشمانمان اشک بار و دلهایمان نالان و خسته،
به هر کجای خانه که می نگرم یادی از اوست و لبخندی گرم که اکنون سرمایی سخت جایش را گرفته!
بزرگ مادرم هفتمین روز رفتنت هم گذشت با ناباوری،
و من تا به آخر عمر جای خالی دستان مهربانت را در دستان سردم و نور چشمان زیبایت را بر دیدگانم حس خواهم کرد.
روحت شاد، یادت گرامی باد.
غم از دست دادن مهربانی که صفای وجودش را هیچ گاه از یاد نخواهیم برد بر دلهایمان سنگینی میکند.
این روزها جای جای خانه ی، بزرگ مادرم سیاه است و جای خالی او پر نور همچون چهره ی پرفروغش،
چشمانمان اشک بار و دلهایمان نالان و خسته،
به هر کجای خانه که می نگرم یادی از اوست و لبخندی گرم که اکنون سرمایی سخت جایش را گرفته!
بزرگ مادرم هفتمین روز رفتنت هم گذشت با ناباوری،
و من تا به آخر عمر جای خالی دستان مهربانت را در دستان سردم و نور چشمان زیبایت را بر دیدگانم حس خواهم کرد.
روحت شاد، یادت گرامی باد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر