۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

فولاد، سنگ، یخ!!!

کاری که باید ماه ها پیش انجام می گرفت، امروز به اتمام رسید.
شانه ایم حس پرواز دارند و خیال آسوده است امشب.
اما دل آه می کشید تمام امروز و من به فکر می رفتم به هنگام عبور از مسیرهای تکراری و بی تکرار.
من مسافر کدامین روز بودم!
پی چند واژه به راه افتادم و افسوس،
افسوس که عقل را در تاریکی ذهن زندانی نمودم،
بی توجه به فریادهایش!
دیروز و دیروزها و امروز،
بار یک جهل را بر دوش کشیدم،
جهلی به نام جوانی،
سادگی،
خامی!
اما فردا و فرداها،
سنگ دیگر در برابر هیچ تیشه ای خرد نخواهد شد،
یخ هیچ گاه از گرمای شعله خورشید آب نخواهد شد،
و فولاد، بی دلیل مهر روشنایی دروغینی را در خویش ذوب نخواهد کرد.
فولاد و سنگ و یخ گشته ام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

فهرست وبلاگ من