۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

خورشید ارزو

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
اهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
ازار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست؟عشق کدام است! غم کجاست!
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از اشیان جداست
دلتنگم انچنان که اگر بینمت به جان
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو اسمان ابی ارام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید ارزوی منی گرم تر بتاب

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

فهرست وبلاگ من