ای برترین حس از یاد نرفتنی
تو را چگونه جویم؟
در میان کدامین سطرِ
این کهنه کتاب پنهانی؟!
بیرون بیا و دمی چند در من حلول کن.
بیا به شوق اولین تولدت،
ز سر بنه تمام های و هوی را
بیا و نزد من بگذران تو لحظه ای
به یاد سوز سرکش بهاری ات
نگه بدار مدتی دو چشم اتشین خود
درون بی فروغ چشم های من.
تو
بهتر از تمام نورهایی و
ز هر چه دیدنی ،
دیدنی تری.
تو چشم های روشن فسانه ی ماهتابی و
ز هر چه معجزه است بی دلیل تری.
22/10/1388
خوشا ان دم که نسیم از کوی یار برمی خواست...
تو را چگونه جویم؟
در میان کدامین سطرِ
این کهنه کتاب پنهانی؟!
بیرون بیا و دمی چند در من حلول کن.
بیا به شوق اولین تولدت،
ز سر بنه تمام های و هوی را
بیا و نزد من بگذران تو لحظه ای
به یاد سوز سرکش بهاری ات
نگه بدار مدتی دو چشم اتشین خود
درون بی فروغ چشم های من.
تو
بهتر از تمام نورهایی و
ز هر چه دیدنی ،
دیدنی تری.
تو چشم های روشن فسانه ی ماهتابی و
ز هر چه معجزه است بی دلیل تری.
22/10/1388
خوشا ان دم که نسیم از کوی یار برمی خواست...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر