۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

بدون شرح!!!

دلا دیدی که خورشید از شب سردچو آتش سر ز خاکستر برآورد
زمین و آسمان گلرنگ و گلگونجهان دشت شقایق گشت از این خون
نگر تا این شب خونین سحر کردچه خنجرها که از دل‌ها گذر کرد
ز هر خون دلی سروی قد افراشتز هر سروی تذروی نغمه برداشت
صدای خون در آواز تذرو استدلا این یادگار خون سرو است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

فهرست وبلاگ من