۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

برای پدرم

«از هیچکس نخواهم ترسید
سیاهی شب را نخواهم دید
غم را حس نخواهم کرد
چون همواره تو را خواهم داشت
جاودان
سبز
و زنده
خواهم ماند
با عشقت سیراب خواهم شد
با نور و گرمایت رشد خواهم کرد
و زنده خواهم ماند
انگاه بزرگ خواهم شد
و به تو عشق خواهم ورزید
و احساس سربلندی خواهم نمود»

این شعر را وقتی 15 ساله بودم در ظهر یک روز گرم و افتابی خرداد ماه نوشتم
پدرم بعد از دیدنش با لبخندی حاکی از رضایت و پر از مهربانی شعر را به خطاطی داد.
وقتی شعر را بر روی برگه ی زیبا و قابی چشم نواز دیدم از هیجان زیاد بوسه ای بر سیمای مهربان پدر زدم و خود را بر گردنش اویختم.
ان لحظه و تمام ساعاتی را که کنار پدر و در اغوش پر لطف و عشقش هستم را با هیچ چیزی در این دنیا عوض نمی کنم.
با آرزوی سلامتی برای تمام پدران مهربان دنیا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

فهرست وبلاگ من