«از هیچکس نخواهم ترسید
سیاهی شب را نخواهم دید
غم را حس نخواهم کرد
چون همواره تو را خواهم داشت
جاودان
سبز
و زنده
خواهم ماند
با عشقت سیراب خواهم شد
با نور و گرمایت رشد خواهم کرد
و زنده خواهم ماند
انگاه بزرگ خواهم شد
و به تو عشق خواهم ورزید
و احساس سربلندی خواهم نمود»
این شعر را وقتی 15 ساله بودم در ظهر یک روز گرم و افتابی خرداد ماه نوشتم
پدرم بعد از دیدنش با لبخندی حاکی از رضایت و پر از مهربانی شعر را به خطاطی داد.
وقتی شعر را بر روی برگه ی زیبا و قابی چشم نواز دیدم از هیجان زیاد بوسه ای بر سیمای مهربان پدر زدم و خود را بر گردنش اویختم.
ان لحظه و تمام ساعاتی را که کنار پدر و در اغوش پر لطف و عشقش هستم را با هیچ چیزی در این دنیا عوض نمی کنم.
با آرزوی سلامتی برای تمام پدران مهربان دنیا.
سیاهی شب را نخواهم دید
غم را حس نخواهم کرد
چون همواره تو را خواهم داشت
جاودان
سبز
و زنده
خواهم ماند
با عشقت سیراب خواهم شد
با نور و گرمایت رشد خواهم کرد
و زنده خواهم ماند
انگاه بزرگ خواهم شد
و به تو عشق خواهم ورزید
و احساس سربلندی خواهم نمود»
این شعر را وقتی 15 ساله بودم در ظهر یک روز گرم و افتابی خرداد ماه نوشتم
پدرم بعد از دیدنش با لبخندی حاکی از رضایت و پر از مهربانی شعر را به خطاطی داد.
وقتی شعر را بر روی برگه ی زیبا و قابی چشم نواز دیدم از هیجان زیاد بوسه ای بر سیمای مهربان پدر زدم و خود را بر گردنش اویختم.
ان لحظه و تمام ساعاتی را که کنار پدر و در اغوش پر لطف و عشقش هستم را با هیچ چیزی در این دنیا عوض نمی کنم.
با آرزوی سلامتی برای تمام پدران مهربان دنیا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر