۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

خاکستر


زیر خاکستر ذهنم باقی است
اتش سرکش و سوزنده هنوز
یادگاری است ز عشقی سوزان
که بودم گرم و فروزنده هنوز
عشقی انگونه که بنیاد مرا
سوخت از ریشه و خاکستر کرد
***
غرق در حیرتم از اینکه چرا
مانده ام زنده هنوز
گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
ان که جانم را سوخت
یاد می ارد از این بنده هنوز
***
سخت جانی را ببین
که نمردم از هجر
مرگ صد بار به از
بی تو بودن باشد
گفتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم هستم
پيش چشمان تو شرمنده هنوز
***
گرچه از فرط غرور
اشکم از ديده نريخت
بعد تو ليک پس از آن همه سال
کس نديده به لبم خنده هنوز
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سال هاست از دیده من رفتی، لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
***
دفتر عمر مرا
دست ایام ورق ها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
***
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
***
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقی است
آتش سرکش و سوزنده هنوز
" حمید مصدق "

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

فهرست وبلاگ من